زبانحال حضرت زینب با سیدالشهدا
بـاور نـمی کـنم سـر نـیـزه سـرت بُود این تکه پـاره ها به زمین پیکـرت بُود باید کفـن به وسعت صحرا کنم تو را هر جا نظاره می کنم بدن اطهرت بُود بـاور نمی کـنم که تو بــاشی بــرادرم تنهـا میان دشمن دون خـواهـرت بُود حالا که روی نیزه شدی پس نگاه کن باران خنجر است که بر حنجرت بود باور نمی کـنم که به انگـشت سـاربان ای جان من فـدای تو انگـشتـرت بُود بـاور نمی کنم که دو دسـت کـنـار آب دسـتــان سـاقی حـرم لـشـگـرت بُــود باور نمی کـنم که به دستان خـونی ات شش ماهه ی بریده گلو اصغـرت بُود ای از قـفـا بریده سرت را عـدوی تو سـمـت کـدام خـیـمـه نگـــاه تـرت بُود بـاور نمی کـنم که چو تـسبـیح وا شده این پـیکـر تـنـیـده به خون اکبرت بُود قدری اذان بگو که نگویند خارجی است زیـرا کـنار رأس تو پـیـغـمـبـرت بُود در این طرف نظاره مکن ای برادرم آتش گـرفـتـه مـوی سـر دخـتـرت بُود بـاور نمی کـنـم که به گـودال قـتـلگـاه این خـانـم خمــیـده تـرین مـادرت بُـود |